سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دوستیِ برادران دنیایی، بر اثر زودْ گسلیِ علل آن، گسسته می شود . [امام علی علیه السلام]

هلال احمردانشگاه آزاد برازجان

عجله

فنجان قهوه را تعارفش کردم و گفتم :بخور تا کمی خستگی از تنت در بیاد .

وقتی به موهای سفیدش نگاه کردم دلم برایش سوخت و یاد پدرم افتادم اما وقتی یادم افتاد که چطور با فریب و نیرنگ و قول خرید خانه و ماشین مدل بالا مرا وادار به ازدواج کرد از قیافش حالم به هم میخورد هنوز قهوش تمام نشده بودکه گفت: مهشید اماده شو می خواهیم جایی بریم

همین طور که یک جرعه از قهوه را نوشید از داخل جیب پیراهنش سوییچ یک اتومبیل را به من داد و گفت : امروز بالاخره قولنامه کردم بریم محضرتا سند خانه را هم به نامت کنم .....    که ناگهان روی مبل ولو شد.

فکر نمیکردم سیانور اینقدر زود اثر کند.

 

پدر

((پدر تو آمدی؟)) این را دخترک با چشمانی گریان گفت و خودش را در آغوش او انداخت و های های اشک ریخت . می خواست از دردهای بی پدری سخن بگوید که مادرش صدایش کرد:((دخترم بیدار شو وقت نماز است ......))

 

پشت پنجره

هر روز صبح که برای رفتن به سر کار آماده می شدم او را از پنجره می دیدم که منتظر ایستاده . چون خیابان اصلی بعد از کوچه محل زندگی من یک طرفه می شد او را مجبور بود در ابتدای کوچه منتظر بماند. برای هر چند دقیه که می توانستم نگاهش می کردم و حتی گاهی اوقات به محل کار دیر می رسیدم . یک بار در همین دیر رسیدنها که به سمت اداره می دویدم ، دختری از پله های اداره پایین می آمد . یک لحظه گمان کردم که اوست ، ولی می دانستم که نیست چون که او حالا سر کارش بود. البته من انقدر او را دیده بودم که گاهی خیال می کردم از زیر پنجره اتاق اداره هم رد می شود.

این دیر رسیدنها عاقبت کار دستم داد و کارم را گرفت .با رئیس اداره درگیر شدم چون نمی توانستم دلیل دیر امدنم را بگویم . البته زیاد بد نبود . می توانستم برای خودم کار کنم ، ترجمه کنم و به اندازه نیازمن داشته باشم بی انکه تحقیر شوم یا مجبور باشم طبق قوانین مسخره عمل کنم .

به هر حال دیگر می توانستم با خیال راحت پشت پنجره بشینم و او را تماشا کنم و به زندگی پوچ خود معنا ببخشم . یک روز تصمیم گرفتم بفهمم از کجا می آید . ساعت آمدنش را می دانستم . زود تر سر کوچه ایستادم . از دور می آمد . می خواستم فرار کنم تا مرا نبیند اما قبل از آن اتومبیلی که هر دفعه منتظرش بود رسید . در همان خیابان اصلی سوار شد و از جلوی من گذشت .

کار طاقت فرسای من باعث شد تا به دنبال کار دیگری باشم ولی هیچ کاری پیدا نکردم . تصمیم گرفتم هر روز صبحم را با امیدی تازه شروع کنم و امید من او بود . یک روز که آمد برایش دست تکان دادم . اشاره ام کرد که پیشش بروم . به سرعت خودم را به او رساندم با لحن مهربانی گفت : پسر جان تو از جون من چه می خوای مگه تو کارو زندگی نداری که هر روز صبح پشت پنجره منو نگاه می کنی ؟

با سختی زیاد گفتم : من ..... من به خاطر شما کارم رو از دست دادم . با تعجب پرسید بخاطر من ؟ گفتم : من .... من .   کلامم را برید و گفت کجا کار می کردی ؟ نام اداره ام را گفتم خیلی تعجب کرد اتومبیل همیشگی امد . او از من خداحافظی کرد و رفت و من ماندم با دنیای از خوشحالی .....

فردای آن روز جمعه بود ولی او آمد . پنجره را باز کردم می خواست چیزی بگوید ولی اجازه ندادم لباسهایم را پوشیدم و به کوچه رفتم و در را باز کردم . او فقط ایستاده بود . او فقط گفت : با پدرم صحبت کردم از فردا می توای برگردی سر کارت

 

ساختمان دانشگاه

تق ، توق........ تق ، تق ، تق ........ خوبه ادامه بده باید محکم تر بشه  ...... جزززززززز ..... تق ، تق .... کمی بالاتر ....

می دونم شاید با خوندن چند کلمه بالا متوجه چیزی نشدی اما اگه اهنگ بهش بدی و اون رو با کمی بالا وپایین بردن تن صدات ، باهاش بازی کنی متوجه صدای آهن های گردن کلفت میشی که تو اطراف ساختمان دانشگاه هست که واسه بالا بردن ساختمان آزمایشگاه رو هم گذاشته میشه ، آدم نمی دونه خوشحال باشه یا ناراحت ؟!!

خوشحال از این بابت که قراره یه قسمت جدید به ساختمان دانشگاه اضافه بشه یا ناراحت واسه خاطره صداهای ناهنجارش .

در این راستا مسابقهای طراحی کردیم که بچه ها می توانند جواب اون رو به سایت www.bezan-to-khal.com  بفرستند .

 

از نظر شما ساختمان آزمایشگاه کی تمام می شود ؟

1- تا چند مدت دیگه

2- تا چند سال دیگه

3- تا دارم و تو داری

4- فعلا صداها رو داشته باش

 

یا این یا باز هم یا این

شیخ از راهی می گذشت . پسر جوانی را دید با قیافه ای خاک آلود و افسرده که آهسته قدم بر می داشت و گه گاه رو به آسمان می کرد و آهی می کشید . شیخ کناره جوان آمد و پرسید :

غمگین بودن حالت خوبی نیست چرا این حالت را بر گزیدهای ؟

پسر جوان لبخند تلخی زد و گفت : دلباخته دختر خوب و پسندیده ای شدهام . او هم به من دل بسته اما هم پدر من و هم پدر آن دختر از هم زیاد خوششان نمی اید . امروز من دل را به دریا و در مقابل پدر خودم و پدر او با صدای بلند فریاد زدم که یا باید با ازدواج من با دختر مورد علاقه ام موافقت کنند یا من خودم را می کشم !

شیخ لبخند زد وگفت : و انها هم یک صدا گفتند با گزینه دوم موافق هستند و برو خودت را بکش چون با ازدواج شما دو نفر موافق نیستند !؟ درست است ؟

پسر آهی کشید و گفت : الان مانده ام چه کنم . از طرفی زیر حرفم نمی توانم بزنم و از طرف دیگر هم می دانم که خودکشی گناه است و فایده ای هم ندارد . اشتباه کارم کجا بود ؟!

شیخ دستی بر شانه های جوان زد و گفت : اشتباه تو در جمله ای بود که گفتی !وقتی انسان چیزی را از اعماق وجودش می خواهد دیگر مقابل این خواسته گزینه جایگزین و انتخاب دیگری مطرح نمی کند . او فقط یک انتخاب را می خواهد و هرگز هم از این انتخاب خود کوتاه نمی آید . تو باید می گفتی یا باید با ازوداج من با این دختر موافقت کنید یا باز هم باید با ازدواج من با این دختر موافقت باشید .شیخ این بار محکم بر شانه جوان کوبید و گفت : همیشه در زندگی وقتی چیزی را طلب می کنی دیگر یه سراغ شاید و اگر و اما نرو . هر وقت در خواسته تو تردید ایجاد شود و تو این تردید را یا آوردن عبارت " یا این یا آن " بیان کنی مخاطبان می فهمند چیزی که تو می خواهی قابل معامله می با شد .و اگر براوردن قسمت اول خواسته تو سخت و مشکل باشد ، بلافاصله به سراغ قسمت دوم آن می روند و تو هرگز نباید روی بعضی از خواسته های خود امکان معامله راهم کنی ! یاد بگیر که روی بضی از ارزوهایت از عبارت " یا این یا باز هم این " استفاده کنی . مطمئن باش محبوب تو هم وقتی این جمله را می شنید بیشتر از جمله ای که گفتی خوشحال و مصمم می شد

 

کمی درباره مو سیقی

موسیقی زبان احساس و ترجمان دل است و موسیقی هر ملتی رنگ و مزه ای مخصوص به خود دارد . کلمه مو سیقی به فتح قاف مقصور تخفیف یافته موسیقار است .

نویسندگان عرب این کلمه مرکب را از موسی و قی گرفته اند که موسی به معنی نغمات و قی به معنای خوش آیند است . موسیقی از تخفیف موسیقاقیا حاصل شده است تحقیقات نشان می دهد که موسیقی به ضم ( م) گرفته شده  mousika  یونانی یا MUSICA  لاتین و ریشه آن musa  یا misse است . مسلمانان و اعراب کلمه مو سیقی را از یونان گرفته و معادل موزیک فرنگی به کار برده اند .

از زمان اسحق موصلی کلمه موسیقی در کتابهای عربی دیده می شود . مولف مفتاح العلوم می نویسد موسیقی علم ترکیب الحان است و موسیقار یا موسیقور به معنی نوازنده آمده است . در رسائل اخوان الصفا که در همین دوره تالیف شده است ، موسیقی به معنی غنا و موسیقار معادل مغنی و دو کلمه موسیقات یا موسیقار در برابر آلت نوازندگی ( ساز ) دیده می شود ، به طوری که موسیقی یکی از چهار شاخه اصلی ریاضیات به شمار می رود .

افلاطون می گوید که موسیقی برای ادامه حیات بشر لازم است و قوه تدقیق ، هوش ، حسن مشاهده ، استنباط و عواطف روحی بشر را می افزاید . شما ثقیل ترین روح را در اختار من بگذارید من قادرام به نیروی موسیقی ، ثقل و کدورت عارضی را از ران او زدوده ، مردمی هوشمند و سلحشور به شما تحویل دهم .

موسیقی بیانیست هنری و بنابر این عاطفی . اما اگر چه همه هنرها عاطفی اند ، موسیقی عاطفه ترین هنرهاست  . در هنر نقاشی کار هنرمند به مانند واقعیت جلوه می کنند و خط و رنگ مفهوم اشنایی را به ما نشان می دهد که پیش از این چشم ما دیده و مغز ما ادراک کرده است .

شعر با کلماتی که جانشین اشیا شده اند ، ما را به تجسم موصوف راهنمای می کند ، تاتر و سینما عین انسان ها و مناظر یا تصویر متحرک اشیا را بازسازی می کنند که بر تجربه روزانه و مشاهدات ما استوار است . به هر حال هر یک از هنر ها وسایلی برای بیان به کار می گیرند که ما پیش از این از طریق حواس تجربه کرده و می شناسیم  ، در حالی بیانی به کلی متمایز دارد و به اندازه ناچیزی می تواند از اصوات اشنا همچون نغمه پرندگان ، زمزمه جویبار و غیره استفاده کند و تنها با استفاده از نت های خوش آیند ترکیباتی می سازد که احساس ویژه ای را در ما بر می انگیزد .

بسیاری از مردو بدون انکه بتوانند بیان کنند که از این یا آن ملودی چه تصویری در ذهنشان می اید ، یا مکانیسم تاثیر ان را بشناسند ، احساس غم یا شادی یا قهرمانی یا شکست را در می یابند ، این به دلیل عاطفی بودن موسیقی نسبت به سایر هنر هاست . این تاثیر تا بدانجا کسترده می شود که حتی سینما که بیشترین امکانات بیان را به کار می گیرد و موضوع را اشکار ا و با تاکید بر جنبه هایی که کارگردان می خواهد نشان دهد و نیز به همراه کلام ارائه می دهد ، از موسیقی بی نیاز نیست و در بسیاری از فیلمها اهنگ مناسب سهم بزرگی در رسائی بیان و تاثیر بر بیننده دارد .

 

 

بر گرفته از مجله الکترنیکی هوم

 

 

«نمازخانه مکانی امن برای بلوتوث بازی»

الحمدالله هر وقت طرف درب نمازخانه می روی و از پنجره کوچک آن به داخل نگاه می کنی خیلی از دانشجویان مشتاق موبایل بازی را که دراز کشیده اند و در حال گوش کردن به آهنگ و یا بلوتوث بازی هستند را میبینید، که هی فرت وفرت، کلیپ یا آهنگ رد و بدل می کنند و کتاب های خودشان که کتب قطوری هم هستش زیر سرگذاشته و خواب نرفته ی توی خانه را می خواهند در نماز خانه جبران کنند.

گاهی اوقات آدم وسوسه می شود به این مکان زیارتی،سیاحتی و ... برود.به خصوص اگر از سر یکی از کلاسهای 8 صبحی برگشته و شب گذشته هم نخوابیده باشد. خب دیگه همه شرایط برای یک چرت اساسی در نماز خانه مهیا شده است درب نمازخانه را که باز می کنید بوی جوراب همانند نسیم صبحگاهی به شما می رسد.این بوی جوراب های مختلف، آنچنان ترکیب شده است که در کارخانه های عطر فرانسه هم نظیرش را پیدا نمی کنید.با این استقبال با شکوه و این بوی خوشایند تصمیم به برگشتن به کلاس و چرت زدن روی همان صندلی پلاستیکی رامی گیرید،ولی امان از وسوسه، با لعنت به شیطان رجیم به نمازخانه وارد می شوید.در داخل نمازخانه در گوشه ای دانشجویانی را میبینید که مشغول درس خواندن هستند اما نه درس خواندن معمولی،درسی که تا شعاع 5متری خود را با کتاب وکاغذ باطله  هاشون پوشش می دهند و یک جورایی محدوده امنیتی برای خود درست کرده اند.

دوست من نمازخانه حرمت دارد،جایی که در آن همیشه وقت ظهر، همایش بزرگ برپایی نمازجماعت،همایشی که از صفوف طولانی و از مشتاقان بسیاری برخوردار است، تشکیل می گردد.

البته نمازخانه در هنگام ظهر، حال و هوای خاصی دارد که دانشجویان بعد از نماز به قفسه نگهداری کتاب می روند و از انواع کتب مذهبی،کتاب ارتباط با خدا را انتخاب و با خدای خود به راز و نیاز می پردازند.

در پشت این همایش بزرگ، اقدامات دفتر فرهنگ واحد را می بینیم که در راستای پیشبرد اهداف فرهنگی صورت می گیرد.

«راستی یادم رفت بگویم،وقتی که این تصاویر را می بینیم دیگر از چرت خبری نیست من هم به دوستان خود در جمع شکر گذاران درگاهش می پیوندم.»

 

 

 

 

 

 

 




کانون هلال احمردانشگاه آزاد برازجان ::: چهارشنبه 88/2/9::: ساعت 10:15 صبح

>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 7


بازدید دیروز: 1


کل بازدید :13283
 
 >>اوقات شرعی <<
 
 
>>آرشیو شده ها<<
 
>>اشتراک در خبرنامه<<
 
 
>>طراح قالب<<